پیشاپیش روز مادر مبارک
گویند مرا چو زاد مادر.... پستان به دهان گرفتن آموخت
شب ها برِ گاهواره? من.... بیدار نشست و خُفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا بُرد.... تا شیوه? راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم.... الفاظ نهاد و گُفتن آموخت
لبخند نهاد بر لبِ من.... بر غُنچه? گل، شکُفتن آموخت
پس هستیِ من، ز هستیِ اوست.... تا هستم و هست، دارمش دوست.
شعر.... زنده یاد ایرج میرزا
. .. دیشب با خدا دعوایم شد ...... با هم قهر کردیم .....
فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد ...... رفتم گوشه ای نشستم .... چند قطره اشک ریختم..... و خوابم برد .....
صبح که بیدار شدم .... مادرم گفت ... نمیدانی از دیشب تا صبح چه " بارانی " می آمد