سال پیش دلم تنگ شد از ان دلتنگیها که حودت می دانی سفری داشتم فکه نمی دانم اسمش را شنیده ای اما همه دنیای من انجاست رفتم و رفتم تا جائی که میخواستم را پیدا کردم نشستم تا بغض را وا کنم ایا تا حال جان دادن از تشنگی با تنی مجروح دیده ای بخدا من دیده ام هنوز هم لبهای حشکشان را می بینم چه زود دلهایشان را شکستیم